آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دخترم آیاتای

عکس های جدید از آیاتای

سلام دختر عزیزم. امروز میخوام یه سری عکسای جدید ازت بذارم. یه کم از کارهایت بگم که خیلی بامزه شدی.دیروز من با دوستام رفتیم کافه تیامو. شما خواب بودی با پدر توی خونه.وقتی برگشتم و دیدی در باز و بسته شد پاشدی اومدی و از دیدن من خیلی هیجان زده شدی.اونقدر خندیدی و ذوق کردی و منو بوسیدی که مونده بودم چی کار کنم. منو محکم بغل کرده بودی و هی نیگام میکردی و تند تند می بوسیدی. خلاصه کلی تف مالیم کردی.بعدشم که راضی شدی بری سراغ بازیت، مرتب برمیگشتی منو نیگاه می کردی، میخندیدی و دوباره به بازیت ادامه می دادی.خیلی خوشحالم که اینقدر با محبتی.پدر هم میگفتن وقتی از خواب بیدار شدی یه دور تو خونه چرخیدی و دنبال من میگشتی. منم این شکلی شدم: ...
26 تير 1391

کارهای جدید

سلام آیاتای عزیزم. این روزها خیلی کارهای بامزه میکنی.مثلا میگیم موهات کو؟دست میکشی تو موهات و دیگه ول کن نیستی، تا کلی بعدش همچنان دستات توی موهاته و به ما نگاه میکنی. پدری بهت یاد داده که دماغت کو؟دماغتو نشون میدی.البته بیشتر وقتی که بگیم آیاتای دماغت کو؟بیب!! شما هم با انگشتت به حالت بیب دماغتو نشون میدی.. میگیم چشمک بزن، دوبار تند تند و محکم پلک میزنی. و اینکه میگیم دهنتو بازکن زبونتو نشون بده، زبونتو تا ته درمیاری و بعد از همه اینا هم یه هورا میکشی و دستات رو میبری بالای سرت و بعدشم دست میزنی. منم که اون وسط دارم قربون صدقه میرم و پدر هم از دل ضعفه کاری از دستش بر نمیاد. خیلی با نمک شدی دخترم. ادامه مطلب.. امروز رفته ب...
23 تير 1391

ماه چهاردهم آیاتای جان.

سلام دختر عزیزم، دختر ماه گونه ام. بعد از کلی اومدم با یه عالمه خبر و هیجان و .. که نمیدونم از کجا شروع کنم. اولأ که شما از 10 روز پیش رسمأ راه میری و ما رو حسابی به وجد میاری. خیلی آروم و با طمأنینه و خیلی سعی می کنی تعادلت رو حفظ کنی. عزیز دل ما، هر روز که یه قدم بیشتر بر میداری و قدم های محکمت رو می بینیم خیلی خوشحال تر از قبلیم و خدا رو هزار بار بابت تمام نعمتهای آشکار و پنهانش شکر می کنیم . در ادامه مطلب میبینیمتون... هفته پیش یه سفر برای ما پیش اومد و رفتیم خوزستان به دیار مادری. دیداری تازه شد و دلی از عزای دلتنگی دراومد. البته بیشتر شما رو میگفتن اما میدونم که دلشون برای من هم تنگ شده بود و البته برای پدری همین...
19 تير 1391

بازی های فکری آیاتای

سلام آیاتای عزیزم، دختر ماه گونه ام. امروز میخوام عکسهایی رو از وسایلت برات بزارم. مقداری از این وسایل رو با خاله مریم (مانی محیا) رفتیم از فروشگاه گلدونه گرفتیم و یه مقداریشم از انقلاب مرکز انواع لوگو ها. ادامه دارد.... اول میخوام دو تا از عکسهای خودتو بزارم یکی به درخواست پدری (عکسی از شن بازی دو هفته پیش) و دیگری هم از خوابیدنت که داغ تنوری امروز ظهر پدری ازت گرفته. بعدشم عکسهای وسایل که بالای هرعکس توضیحاتو مینویسم (البته اگه نیازی باشه) .   و وسایل: این بازی آفتاب، مهتاب ستاره رو دوست داری و کلی باهاش مشغول میشی.البته نباید ازت غافل بشیم چون کلی از تکه هاشو میبری زیر وسایل قا...
9 تير 1391

گریزی به گذشته...

آیاتای در شرف ورود به نهمین ماه زندگی آیاتای جان  4شنبه پنجم بهمن ماه  زمانی که شما 8 ماه بیست وپنج روز از عمر شیرینت گذشته بود برای اولین بار تشریف فرما شدی خونه دایی جان مهدی. خوش آمدی دخخخخخخخخخترم چند عکس یادگاری... با ما باشید... ببین چطور واسه عمو شهرام میخندی..... همیشه شاد باشی دخخخخخخخخخخخخترم ...
8 تير 1391

تولد حانیه جون + دیگ جوش

سلام آیاتای عزیزم. دختر ماه گونه ام. این روزها هرلحظه که فکرم از عشق پدری،کار اداره یا کار خونه آزاد میشه، و یاد شما میفتم ( ) خدا رو با تمام وجودم شکر می کنم و با تک تک سلولهام از خدا سلامتیت رو آرزو می کنم. از بابت داشتنت خوشحال و راضی هستیم و کلی زندگی زیباســـــت ...   ادامه مطلب رو ببیــــــــــن ... کمی بین نوشتن قبلی و الانم فاصله افتاد چون کمی سرمون شلوغ بود. پنج شنبه گذشته یعنی 25 خرداد من بعد از مشورت با پدری تصمیم گرفتم یه دیگ جوش بزارم (دیگ جوش در فرهنگ ما یعنی پختن و پخش کردن یه جور نذری که به نیت سلامتی و رفع قضا و بلاست و ترجیحأ یه چیزی که توی خونه خود آدم درست بشه، و بجوشه ...) و به کمک همکارام سبزی ...
5 تير 1391
1